چه در دل من ...

نمی دونم از کدوم ستاره می بینی منو .... الهم عجل لولیک الفرج .....

چه در دل من ...

نمی دونم از کدوم ستاره می بینی منو .... الهم عجل لولیک الفرج .....

ضــــربه ات کــــاری بــــود...!

بنــــام خــــدای بی نهــــایتــــــــ....

‎ مطمئـــــن باش ، برو ...

‎ ضربــه اتـــــ کاری بود ... بی وفـــــایی کردی... دل من سخـــــت شکست...

‎ و چه زشـــــت به من و سادگی ام خندیـــــدی..!

‎ به من و عشقی پـــــاک که پر از یاد تو بود... و به این قلب یتیـــــم ‏‎

‎ که خیالم میگفت تا ابد مـــــال تو بود ‏‎

‎ تو برو تا راحـــــت تر ‏‎

‎ تکه های دل خود را ، آرام سر هـــــم بند زنم ... ‏‎

‎ پ ن1:هنوزم سردرگمم که برای چه...؟ به کدامین بهـــــانه..؟ گاهی گمـان می برم، همانی بودی که می گفتــی...برای من تو، تنهــا یک دوســـت بودی نه بیشـــــتر...میخواهی نشان دهی گمانم اشتباه بود..؟هرچند برایم فرقی نمیکند اما... خودت بهتر می دانی..!‏‎!‎

‎ ‎پ ن 2: همــــکلامی با تو انقــــدر برایم شیرین بود که دیــــگر حرف زدن با دیگران،نمیچسبــــد!!! انتظــــار شیرینم را چه تلــــخ جواب دادی!وقتی فقــــط منتظــــرتو بودم وتنهــــا "تو" نیامدی...هیچگاه هیجان حضـورت را در وجودم ندیدی...‏ ‏‎

‎ ‎پ ن3:خوش بحــــال "...." که برایش مینویســــی و چه ســــاده ام من که بــــاز بــــرای "تو" مینویســــم..!

نظرات 5 + ارسال نظر
2012 جمعه 2 تیر 1391 ساعت 10:53 ق.ظ http://2012honar.ir

هر چی بخواهی اینجا هست

سمیه جمعه 2 تیر 1391 ساعت 07:44 ب.ظ

سلام
آبجی یه چی بگم قول میدی ناراحت نشی؟
میگم اینروزا چرا اینقدر کسل و پکری؟ تو الان فقط باید به فکر خودت باشی مخصوصا توی این شرایط! میدونم دلتنگی آدمو بدتر میکنه و نمیشه عادت کرد چون خود منم نمیتونم عادت کنم ولی وقتی ارزشی برات قائل نیست چرا....؟نمیدونم من از نوشته هات اینا دستگیرم شد!کسی که نه حالا عشق!همینقدرکه برات ارزشم قائل باشه به عنوان یک دوست ،حاضر نیست بهونه بیاره ودل بشکنه!احتمالا دلش جای دیگس یا با یکی دیگه خوشه مگرنه اگه فقط یک ذره ها یک ذره فقط برات ارزش قائل باشه مطمئنم زهرا که برمیگرده !!حالا این کیه؟نکنه بخاطر امتحاناتت رفته؟حالا که امتحاناتت تموم شده! آبجی دعواش کنم؟ بخدا اگه اینجوری باشی هروز میام وبلاگتو دعواش میکنما؟ در ضمن من شبا بخاطر تو میام مسنجر ولی تو الانا نمیای دیگه ببخشید که حرف زدن با من نمیچسبه!
ببخش دیگه زیاد حرف زدم نازی

فرزندعشق شنبه 3 تیر 1391 ساعت 10:04 ق.ظ http://www.yasaman68.blogsky.com

سلام نازنین جون شرمنده اگه دیربهت سرزدم ؛فدات بی خیال دنیاارزشی نداره که واسه ادمابی ارزشش غصه بخوره قربونت منم تواین چندوقت مثل توام امامیبینم خودم باارزش ترم تااین ادمانامرد

سلام آبجی نه تو رو خدا اینجوری نگو من منظورم این نبود به خدا ......... اصلا اینجوری برداشت نکن .......... چون واقعا خیلی کمکم کرد ....
عاشقتم آبجی یاسی گلم

محمد شنبه 3 تیر 1391 ساعت 11:19 ق.ظ

سلام
خوبی نازنین خانم ؟
مرسی از کامنتای قشنگتون
واقعا شرمنده که نمیتونم زیاد بیام نت و جوابتون رو بدم
فعلا که بیکار خونه نشستیم
ایران که کار نیست
خارج هم که یه مشکلی پیش اومد که فعلا نشده برم
سعی میکنم زودتر بهتون سر بزنم

سلام
خواهش میکنم
امیدوارم هرچه زودتر روزای خوشی ام بیاد

ح شنبه 3 تیر 1391 ساعت 10:53 ب.ظ


سرنوشت من این بود!!!!!!!!!!!!
................من به دنیا اومدم اما دنیا به من نیومد....................

..


خودتو ناراحت نکن...حتما دلیلی داشته که رفته...اما فکر نکن براش اهمیتی نداره اما خب دل موندن نداشته حتما!! تو کسی رو داری که هیچکس نداره! جدت فاطمه






برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد