چه در دل من ...

نمی دونم از کدوم ستاره می بینی منو .... الهم عجل لولیک الفرج .....

چه در دل من ...

نمی دونم از کدوم ستاره می بینی منو .... الهم عجل لولیک الفرج .....

کاش میشد ...

بنام خدا

به دنبال واژه مباش

کلمات

فریبمان میدهند.

وقتی اولین حرف الفبا

کلاه سرش برود

فاتحه ی کلمات را باید خواند.

مفاهیم حقیقی

وسوسه ی جزر و مد نمیشوند

سبک و آرام

بر ساحل فکر

لنگر می اندازند.

یک اشاره

تنها یک اشاره

برای درک مفهوم

کافیستــــــ . .    .

شاعر:مریم جباری

سلام

اینروزا چقدر دلم هوای اون اپای بی سر وته و شاد قبلنامو کرده ... 

 

 همینجور بی هوا  میومدم و از هر دری می گفتم هر چی تو دلم بود اما اینروزا حس می کنم فضای وبم خیلی خشک و سنگین شده ... 

 واسه همین باز خواستم از خودم بنویسم . تا حالا حس کردین بعضیا اصلا ارزش محبتای شما رو ندارن؟ یا شایدم بخاطر محبتای زیاد خودتون و کم محلی اون حس کوچیکی و حقارت بکنین ... این حس دقیقا عین احساس الانه منه .  

همیشه تو ذوقم خورده .. شاید بخاطر ساده بودنمه که همه بخودشون چنینی اجازه ایی میدن یا شایدم فکر می کنن فقط خودشون غرور دارن یا من خیلی سادم و دلگیر نمیشم یا زودی فراموش می کنم !!! ولی خب اینجوریام نیست !!!  

و من واقعا گاهی نسبت بهشون احساس تنفر می کنم !

سال نود و یک که شروع شد تنها دلخوشیم و بزرگترین دلخوشیم بهتر شدن مامانیم که تمومه هستیمه بود... ولی بقیه اش واقعا دلشکننده بود ...  

 اینکه هر چهارشنبه باید .... 

 یا اینکه بخاطر گرمای هوا اصلا نمی تونم برم بیرون ... و حتی نمی تونم مثه قبل تایپ بگیرم و کار کنم ، همش روزمو با کارای تکراری و کسل کننده می گذرونم و زودم خسته میشم و می خوابم ... شبا هم که بی خوابی میزنه به سرم ..!!!

از وقتی مامانبزرگم رفته دیگه واقعا تنها شدیم و ... چقدر دلم می خواد برگردم به عقب ... عین تو فیلما تا جلو خیلی از اتفاقات و بگیرم ، جلو خیلی از دوستیهامو .... جلو خیلی از حرفامو ... محبت کردن زیادی همیشه به ضررم تموم شده ،  

انقدر که دیگه رغبت محبت کردنم ندارم ..!! اینکه همه منت سرم میذارن و ...  

نبوده ها رو به رخم می کشن ... دوست دارم این حس عصبانیت و راحت بگم ولی واقعا نمیدونم عکس العمل طرف چیه ...؟؟ 

 یا با وجود ناراحتیم و یه حس بد نسبت به اون ، دوست ندارم از دستشون بدم . یا حتی یه کوچولو ناراحتشون کنم !!!!!!!!!!!!!!!! فقط امسال 5 تا از دوستامو یک جا از دست دادم . مقصر من نبودم خودشون بودن هیچ وقت به ارزش دوستی پی نبردن !!! 

 هر چند اونا حس می کنن که من هنوز دوستشونم ولی توی ذهن من دیگه نیستن ! همیشه رفیق نیمه راه بودن و .... بی خیااااال

هر شنبه و دوشنه جلسه ی مشاوره دارم ولی اصلا به دردم نخورده ، ترجیه میدم بجای این همه هزینه ، خودم یه کاری بکنم تا ازین همه تکرار راحت شم ... ازین همه مشکلات و دردسر ...!!! از این همه استرس ...

این حس خستگی وکسالت ، این دردسرا که یهو می باره ولی باید عین راز بمونه خیلی تلخ و دردناکه ... اونم برا منی که غصه ی همه چی و می خورم !! غصه ی این ، اون ،  وبا یه اتفاق کوچیک روزها فکرم مشغول میشه وپی شو میگیرم و تو خودم می ریزم ... انگاری اینروزا آدما هم آدم شدن و من ...!

خیلی وقته نرفتم امامزاده ...!  

 

 

دوستام رفتن مشهد و باز من جا موندم ...شاید از کم کاری وتنبلیم بود که نرفتم بسیج دانشگاه و اسم ننوشتم ... ولی خب تو این روزا که بابام همش ماموریته و مامانم تنها ... خیلی ام نمیشد برم ...

ولی باز ........:((

کاش میشد یه جایی پیدا کرد که تا می تونی داد بزنی و گریه کنی ... حالم از گریه های بی صدا و بغضایی که داره خفم می کنه بهم می خوره ...

بدم میاد از آدمایی که جواب می گیرن و جواب نمی دن اینجوری فقط تو ذهن من بی ارزش میشن .... دوستایی بودن که وقتی باهام دردودل کردن حرفاشون راز شد و منم کنارشون ... ولی نوبت من که رسید فقط ساکت شدن و منم کوچیک شدم  ... اینم سهم منه ازین دنیااااااااا ... که همه برام تاقچه بالا بیان و اینجوری زندگی تلخمو به کامم تلخ تر کنن!!!