چه در دل من ...

نمی دونم از کدوم ستاره می بینی منو .... الهم عجل لولیک الفرج .....

چه در دل من ...

نمی دونم از کدوم ستاره می بینی منو .... الهم عجل لولیک الفرج .....

لپ تاپش هزار تیکه شد !!!

بسم الله الرحمن الرحیم 

دیدین گاهی واقعیت واسه آدم عین رویا میشه ... شاید بگین مگه چنین چیزیم میشه ...؟؟؟

خب واسه من شده ... واقعیت زندگیم شده شبیه یه رویا ... الان که یادش میفتم فکر می کنم همه خواب بوده ... تموم صحنه های اونروزا جلوی چشممه ...من ... داداش میلاد ... داداش محمد ... مامان ... بابا .... انگار تموم اونروزا شده رویا ... خواب ... خیال ......

چقدر دلتنگ اونروزام ... که بگیم, بخندیم ..... دور یه سفره غذا بخوریم .........

این چند روز وخونه داییم بودم می خواستم زودتر آپ کنم ولی ...شرایط جوری شد که مجبور شدم برم شیراز پیش مامان بزرگم  .... و  لپ تاپمو شیراز جا گذاشتم , بعدم اومدم خونه ی خودمون تا با کمک دختر دایی جان خونه رو واسه عید بتکونیم ...

که وقتی مامان مرخص شد ... خونه عین ماه شده باشه ...

خواستم آپ کنم ولی .... فقط آبرو ریزی کردم !!! 

 لپ تاپ دختر داییموبرداشتم و همین جور که از طبقه ی بالا میومدم پایین پام لای موکت راه پله گیر کرد و .... با سرعت هر چه تمام 30 تا پله رو خوردم زمین و با مخ به دیوار رو به راه پله برخورد کردم ... که این اتفاق خوشبختانه هیچ تلفات جانی نداشت و من به طرز معجزه آسایی زنده موندم و فقط یکم زخمی شدم و تا 3 روز دنیا دور سرم می چرخید ..., ولی متاسفانه ...  لپ تاپ دختر داییم , جان به جان آفرین تسلیم کرد و به دیار باقی شتافته و به هزاران قطعه ی نا مساوی مبدل گشت ...!!!

اون لحظه داشتم آب می شدم از خجالت ,اونم نه جلو دختر داییم ... جلو زن داییم ..... خلاصه نشد آپ کنم...

این چند روز همش پی کار و بار خونه بودم با کمک دختر داییم و پسر داییم ... ولی داداش محمد که هیچ ... همش میگه : من کار دارم .... من دارم بابا میشم باید خرج 2 نفر دیگه رو بدم و بعدم باید برم پیش مامان و ... خلاصه هزار و نهصد و نود و نه بهونه ی دیگه ... برای فرار که بزنم به تخته  خوبم بلده ...

خوب شد که مامان اومد... خونه خیلی سوت و کوره بود... هر چند این دختر دایی همش یه گندی میزنه ... چند روز پیش اومدن پرده ها رو باز کنن صندلی 3 پایه که یه پایشم خرابه,  آورده برا کارگره !!!! یهو افتاد ... عین این میمونای جنگلای امازون آویزون این پرده شده بود و ... داغونه داغونش کرد ... هر چی ام جیغ و داد زدیم بیاد پایین همون بالا جا خوش کرده بود .... مونده بودم جواب مامانو چی بدم ؟؟؟

ولی باز به مرام این دختر دایی و پسر دایی که اومدن و کمکم کردن ...دکوراسیون خونه رو هم کلا عوض کردم .... تازه مامان قول داده بالاخره بهم اعتماد کنه و موهاشو بده دستم ... خودش منو فرستاد آرایشگری یاد بگیرمااااا ولی نمیذاره موهاشو رنگ کنم ...آخ ... دلم برا الهه خیلی می سوزه ... این چند روزه خیلی دلگیره می دونم ....

  بیچاره... اوخیییییییییییییی.........لپ تاپش هزار تیکه شد ....

پی نوشت 1 : مامان عاششششششششششششششششششششششششقتم .... 

 

پی نوشت 2 : تبریک میگم این اتفاق خوب و که آقای فرهادی جایزه ی اسکار بهترین فیلم خارجی روبرای " جدایی نادر از سیمین " گرفت و خلاصه کلی شاهکار کردن و فهمیدیم این سینمای بی محتوای ما هنوز با وجود چنین کارگردانای کاردانی , جای پیشرفت داره ...

نظرات 7 + ارسال نظر
:.:.:../| ---.--- پنج‌شنبه 11 اسفند 1390 ساعت 12:57 ق.ظ http://mahshurekhoban.blogsky.com

سلام...
آره برا منم اتفاق افتاده..بعضیاشم واقعا سخته..آدم اصلا حتی فکرشم نمیکنه..ولی زندگی همینه دیگه....

خوشا شیراز و وصف بی مثالش
خداوندا نگهدار از زوالش

به شیراز آی و فیض روح قدسی
بجوی از مردم صاحب کمالش

سفر به خیر

پس حواست کجا بوده.....لپ تاپ و ترکندی واقعا!!..خوبه حالا به قول خودت تلفات جانی نداشته!!
بیچاره دختر دایی....
حالا گیر بده به دختر دایی...لپ تاپشو شیکوندی یادته!!
میگم شاید میخواسته تلافی کنه..سه پایه خراب آورده که.....!!(شوخی بود! )
انشاا... مادرتم بسلامتی مرخص بشه و بیاد خونه...

سلام
آره زندگی همینه، گاهی خوشه و گاهی ام ناخوشه!‎
مرسی...آره دیگه کاکو‎... ایشالله شمام یه روز میاید شیراز و خودتون از نزدیک کیفشو میبرید...

لپ تاپ فدای یه تار موم!
بقول پسر دایی :قضا بلا بوده!
نشد کاری براش بکنیم دیگه!
قرار نشده انتقام شخصی شو از وسایل خونه بگیره که!
مرسی آقا شهاب... مامانم خونست الان دیگه!

rana پنج‌شنبه 11 اسفند 1390 ساعت 09:53 ق.ظ http://mylove88.blogsky.com

اخی بیچاره اومده به تو کمک کنه کباب شده
اجی خیلی جالب یود میسی

سلام
آره اومد ثواب کنه کباب شد!
لطف داری آجی...

سمیه پنج‌شنبه 11 اسفند 1390 ساعت 12:03 ب.ظ http://eshghehamishegieman.blogsky.com

باشه روزشم هر وقت تونستی خبرم کن
باشه یادم نمیره دختر
خیلی دوستت دارم نازی

باشه گلم...
عججججب !
تو ازین شکلکا گذاشتی؟؟؟
باور نکردنیست!
فکرکنم من اولین نفرم نه؟؟؟
از اثرات همشهری بودنه‎

بنده پشیمان پنج‌شنبه 11 اسفند 1390 ساعت 12:22 ب.ظ http://tamedonya.blogfa.com/

سلام
ممنون که سر زدید
ونظر دادید
وبلاگ شما هم زیباست
خاطره جالبی بود
و ترسناک البته.
باز هم تشریف بیارید

سلام
آره ترسناک بود!
ولی خب خدا خواست عزرائیلم دلش به حالم سوخت
حتمأ
همچنین

ندا پنج‌شنبه 11 اسفند 1390 ساعت 08:24 ب.ظ http://lore.blogsky.com



منم تبریک میگم موفقیت آقای فرهادی رو


آره جای تبریکم داره...
مرسی آجی گلم...

:.:.:../| ---.--- جمعه 12 اسفند 1390 ساعت 01:20 ق.ظ http://mahshurekhoban.blogsky.com

سلام...
ا خوب بسلامتی از بیمارستان مرخص شد...
آره اتفاقا خیلی دوست دارم برم شیراز رو هم ببینم...آره دیگه آجو!!...
حالا دیگه خودت نگو فدای یه تار موم...بزار بقیه بگن!!

آره بابا راس میگه قضا بلا بوده.....پرده هم قضا بلا بوده دیگه!!

سلام
آره شکر خدا...
حتمأ تشریف بیارین ،شیرازیام مثه کرمانشاهیا خونشون گرمه...سواحل خلیج فارس و جزایرشم دیدنیه!(تور ایرانگردی بذارین کیفشو ببرید)
خودم نگم کی بگه؟؟؟
جدا ازشوخی این و خود دختر دایی گفت،جلو بابام، قیافشم این شکلی بود--->
بی احتیاطی که قضا بلا نیست خسارت باید بده ‏‎
مال من تقدیر بوده!

مهرداد جمعه 12 اسفند 1390 ساعت 10:10 ق.ظ http://Manam-Minevisam.blogsky.com

ای بابا... این چیزا برای همه پیش میاد.
ولی جدا لحظه سختی هستا... منم چند بار از این سوتی ها دادم ولی نه در حد لپ تاپ... در حد چندتا گلدون و این چیزا

ولی گذشته ها دیگه گذشت

سلام
آره خیلی سخته...
آره اینم سخته، عذاب وجدانه الان اومد!کاش منم گلدون میشکستم
آره دیگه... عذاب وجدانه رفت...گذشته ها میگذره...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد